قاصدک مهربان و خوش خبر
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، در یک جنگل سرسبز و قشنگ، خانواده قاصدکها روی یک گل قاصدک زندگی میکردند. یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، در یک جنگل سرسبز و قشنگ، خانواده قاصدکها روی یک گل قاصدک زندگی میکردند. در این خانواده پرجمعیت قاصدک کوچولویی بود که تازه بهار گذشته به دنیا آمده بود و با خواهر و برادرهای ریزریزش و پدر و مادرش زندگی میکرد. دوباره فصل بهار آمده بود و قاصدکهای کوچولو با وزش هر باد تکان تکان میخوردند. دیگر وقتش بود که با باد پرواز کنند و بروند به سفر. قاصدک قصه ما چمدان به دست منتظر یک باد قوی بود که بتواند برود به آسما...